با سکــــــوت می گذرد تا برگی نریزد و خویش را برای سفـــــری آماده می کند لحظاتی نمانده است گذر از جـــــــاده فصل که تحمل آن را غـــــــم پاییز تواند و بس تابستان در کشـــاکش گــذر زمان زخم بـر پیکر ودلی پـر خون با غــم بسیار که همه را در پاییــــــز گذاشت و رفت همین شد که پاییــــــز را غمی جانکاه دارد و همراه آن هست وسر در گریبان دارد از غـــــم دوست و فقط به گوشه ای نشسته احساس خــــود را با باد و برگـــــــــ زمزمه می کند غم و رنگ و صدای سکوت جلوه پاییــــــــز ریزش غــــــــم را در پرواز برگ که جدا از شاخه شد و چرخ زنان خویش را درمسیر باد نهاد تا رنگ غمش را با غــــــم دیگران شریک سازد سلام بر پاییز سلام بر همدم غـــــــــم عاشـ♥ــق سلام برفصل عاشــــ♥ــــــقانه های غمناکـــــــ سلام بر ریزش برگهای ز معشـــــوق جدا سلام بر کوچه و خیابان که فــــــرش شـده از رنگهایی پاییـــــــزی و سلام بر خدای رنگــــــ

نظرات شما عزیزان:
|